مونالیزا به قلم آزاده دریکوندی
پارت نود و پنجم
زمان ارسال : ۹۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 20 دقیقه
پس از چند دقیقه دوباره توی سالن برگشت... حتما تا حالا آرام شده بودند! بارها با چشمان خودش دیده بود که عطا به خاطر او سحر را توبیخ میکرد. مادرش هرگز عوض نمیشد و اصلا در نظر فریال نیازی هم نبود چون دیگر اگه میخواست هم نمیتوانست درمورد چیزی با او مشورت کند! انگار که سخت بود و اگر میگفت شنیده نمیشد یا اصلا درک نمیشد!
این بار پدرش یک قاچ سیب توی دستش داشت و آن را به سحر تعارف میکر
اطلاعیه ها :
❌توجه❌
بیست و چهار ساعت پس از رایگان شدن آخرین پارت مونالیزا، تمام پارتهای این رمان دوباره به حالت ویآیپی بر میگردن.
با احترام
نویسندهی رمان
🔴 مونالیزا رو چجوری سریع بخونم؟🤔
با خرید اشتراک! روی «درخواست عضویت» بزنید یک پیام خودکار حاوی شماره حساب و هزینه ی اشتراک براتون میاد. بعد از واریز، تاریخش رو در جواب همون پیام بنویسید و شما فورا و مستقیم عضو می شید... بعد می بینید که تمام پارت ها براتون به رنگ سبز درمیاد و بدون محدودیت می تونید رمان رو بخونید.
همچنین می تونید تاریخ واریزتون رو هم در کانال تلگرامی
Writers _online
✅ادیت ها و اطلاعیه های رمان هم در همین کانال☝️
بفرستید تا در پی وی کد عضویت دریافت کنید
❌خبر مهم و فوری❌
حالت سکه ای در تاریخ یکشنبه ۱۱ شهریور ماه برداشته و اشتراک رمان نیز افزایش خواهد یافت.
۲۴ ساعت پس از پایان پارت گذاری؛ رمان از حالت سکه ای خارج می شه و دلیلش توی کانال تلگرامی نوشته شده.
با احترام
نویسنده ی رمان
سلام نویسنده ی رمان هستم😅 وَ قراره آخرین اطلاعیه این رمان رو بخونید.
از بیست و پنجم دی ماه تا به امشب با رمان مونالیزا کنارتون بودم... با قصه ای که گاهی شما رو احساساتی کرد و گاهی خندوند و گاهی هم به شما نشون داد خصلت های ناپسند چقدر می تونن آزار دهنده باشن!
در کنار شما لحظات فوق العاده ای داشتم که به من نشون داد آنلاین نویسی با تمام سختی ها و استرس هایی که برای شخص نویسنده داره چقدر می تونه لذت بخش باشه.
از آدم هایی براتون گفتم که به وجودشون ایمان دارم حتی اگه توی سرم زندگی کنن و تمام تلاشم رو کردم تا شما هم مثل خودم با قلبتون احساسشون کنید و از پس کلمات و جملاتی که نوشتم اون ها رو ببینید.
اومدم بهتون بگم این نهایت تلاش من برای روایت این قصه در تمام این ۱۲۳ پارت بود که با عشق فراوان تایپ کردم.
تشکر ویژه دارم از دوستانی که برای حضورشون در اینجا ارزش قائل بودن و با کامنت هاشون اعلامش کردن.
بسیار بسیار ممنونم که با حمایت های شما وجود «مونالیزا» در چارت برترین ها ثابت بود... چه در رمان های برتر هفته، ماه و سال و چه در پر بحث ترین ها!
و تشکر می کنم از دوستانی که به قلم و تعهد کاری بنده در رابطه با پارت گذاری به موقع اعتماد کردن و اشتراک رمان رو خریداری کردن.
و همچنین تشکر می کنم از دوستانی که عقیده داشتن سکه هایی که می گیرن بنده رو ثروتمند نمی کنه و به عشق رمان با سختی های سکه گرفتن کنار اومدن و همراهم بودند .
و همچنین تشکر می کنم از دوستانی که رمان رو بدون سکه و رایگان خوندن؛ اما خودشون رو مسئول دونستن کامنت هایی جهت حمایت از رمان بذارن.
خداحافظ خانواده ی مظفری
خداحافظ خانواده ی رفیعی
و خداحافظ خانواده ی امینی
💚💚💚
رمان جدید بنده با نام «مهمیز های سیاه» در ژانر مافیایی و اکشن و با قصه ای کاملا متفاوت در حال پارت گذاری در بخش آنلاینه که همراهی شما رو با عشق می طلبه💚
امیدوارم از رمان لذت برده باشید و بدونید که دوستی ما پایداره💚
دوستان قشنگی که رمان رو با سکه میخونید؛ امکان کامنت براتون فراهم شده و از این به بعد میتونید هر پارتی که میخونید کامنتتون رو هم ثبت کنید و اینم بدونید که هر پارتی رو که با سکه باز میکنید تا دو روز براتون بازه و میتونید بهش سر بزنید💫 امیدوارم از رمان لذت ببرید
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
آزاده دریکوندی | نویسنده رمان
متاسفانه خیلی ها اینجوری ان😑
۱ ماه پیشZahra
۲۵ ساله 00#خدا لعنتت کنه عمو🤣
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
همه دیالوگ ماندگار دارن ما کلمهی ماندگار داریم! «عمو»😂
۳ ماه پیشایلما
00بنظرم اونجوری ک نازی میگه فریال طاقچه بالا نزاره اتفاقا خیلیم خانم و مهربون فقط کمی ناز نازیع😍😂
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
نازی حالش خرابه در هر صورت باید یه چیزی بگه حتما😅
۳ ماه پیشمنیر
00عالی❤️
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
مرسی😍💚
۳ ماه پیشموسوی
00ممنونم آزاده جان همه تیکه هاقشنگ بودن مخصوصا جایی که عطامیرزامیگه مگه اون داداش خرت گذاشت ....دیگری هم که فرهادمیرزامیگهبعدازنسترنهیشکی دیگه نموندهباقی
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
مرسی گلم😍💚 فرهاد واقعا شیطونه😅
۳ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 003️⃣ 2-نمی دونم🙈3-مرتضی و عطا یه تنه دوتاشون ازیت میکنه😁🤣🤭4-اره یا سر فرهاد دعواشون یا فریال🤣😎5-بعد از نسترن هیشکی دیگه نمونده باقی اون رفته منو کاشته تو این باقی اقاقی🤣😁م باشه لاشیه🤣🤣
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
پدر و مادرهایی هستن که عقیده دارن بچهها مسبب دعواشون هستن و متاسفانه گاهی این عقیده حقیقت داره... عطا بچه هاشو دوست داره مدام به خاطرشون حتی با زنش هم درگیره😬
۳ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00به به چه پارت طولانی 😍عالی بود مثل همیشه 💋❤️1️⃣ خوندمش عالیه😍2️⃣🤣🤣دقیقا مرتضی عاشق عطا شده و براش کلی خودشیرینی میکنه چرا واقعا؟ 3️⃣ 1-معین عطا به خاطره فریال که دلش نشکن کوتاه میاد نه 😍
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
برای اینکه ذاتا خودشیرینه😂 فقط آدمی که بخواد براش از این ذاتش رونمایی کنه رو پیدا نکرده بود تا حالا و الانم کی بهتر از عطا که صاحب کارشه؟😅
۳ ماه پیشپرنیا
00معین دوئل سخت مهریه روبرنده میشه چون دست فریال افتاده،چون ازش بدش میادحسوده،فرهادخدایی درکنارمرتضی وعطاخیلی باحال میشه،عطاحرص بچهاروسرسحربیچاره خالی میکنه، عندالمطالبه روبگوبابام گفته غلط نکن😂😂
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
دقیقا خودش به خاطر بچهها با سحر دعوا میکنه بعد آخرش میگه صد دفعه بهت گفتم نباید به خاطر اینا باهم دعوا کنیم😐😂 منم عاشق اون دیالوگم که گفتی😂👌🏻
۳ ماه پیشرویا (فن معین)
00۳ بین عطا و مرتضی تصمیم سخته ۵ خدا لعنتت کنه عمو! منظورم میمی بود که بعدش عین باشه 😂
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
فکر کن معین بفهمه مرتضی بهش گفته لاشی😂
۳ ماه پیشم
00خب بالاخره فریال به سلامت زبونش باز شد،ازخودش ومعین دفاع کرد پیش عطا،۱،تعین مهریه که عطابه فریال سپرداگه سرحرفش بمونه ۲،چون تمام نداشتهاشوفرهاد داشته وداره حسادت میکنه۳،فرهاددرهمه حال شیطونه
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
فریال دفاع میکنه چون دیگه حساب برده از معین😁 واقعا خودمم یه زمانی به همین نتیجه رسیدم که مرتضی به همین علت به فرهاد حسادت میکنه 😅
۳ ماه پیشمهلا
00💜🤩💜
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
💚💚
۳ ماه پیشآمینا
00ده بارزدم تا باز کردپارت رو.این نازنین فتنه هست ها😅آفرین فرهاد خوشم اومد خوب حرص مرتضی رو درآورد👏۱.معین۲.چون فرهاد همه چی تمومه۳.گلشن۴.خودشون اینجوری بچه بزرگ کردن۵بعد نسترن هیشکی دیگه نمونده باقی🤣
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
نازنین واقعا فتنهاس😂☹️ فرهاد هم که یه بهونهای دستش بیاد دیگه ول نمیکنه😅
۳ ماه پیش
میترا
00چقدر بده که فکر کنیم کسی که قراره زن برادرمون بشه را باید اذیت کنیم 😔😔😔😔